قبلا ها می نوشتم. یکسری چرندیات که حتی خودم هم نمی خواندمشان. بعد ها تصمیمی سرنوشت ساز گرفتم. بله؛ نوشتن و قلم و دوات را کنار گذاشتم. جدا تصمیم مهمی بود. این که بگذاری افکارت در گنداب ذهنت بپوسند و فاسد شوند جدا تصمیم مهمی ست. بس بود تراوش فاضلاب افکار در قالب کلمات. کلمات هر کدام فرزند نویسنده اند و من راستش به ازدیاد نسل معتقد نبودم.

 دستگاه چاپ، این دستگاه چاپ لعنتی؛ که مثل یک زایشگاه کثیف و بدبو چهان را پر از کلمه کرد. احساس کردم وقتش است که به نوبه خود جلوی انتشار سم کلمات را بگیرم، و این شد که آلت ذهنم را بریدم و دیگر فرزند نامشروع و حتی مشروعی از من نبود تا در به گه زدن دنیا سهیم باشد. حداقل شر عذاب وجدان را از سر خود کم کرده بودم.

 اما چه کنیم، کلمات جهان ما را احاطه کرده ست و از رنج آن گریزی نیست. این کلمات آخر ما را می کشند. ای بابا.!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها